2019年04月

یست دقیقه نمی توانید چیز چندانی بنویسید ، اما میتوانید درست و حسابی
نوشته هایتان را خط بزنید .
این نصیحت اعالیی بود ....خدا میداند سوال های تاریخ را با چه مهمالتی
پاسخ دادم ، اما در بخش سوال های عمومی یکی بود که به درد من می
خورد _ آیا نقاشی بهتر میتواند واقعیت طبیعت را بر مال کند یا شهر ؟ _
تصور میکنم پاسخم به همین سوال سبب شد که مرا بپذیرند .
دوره ی چهارساله ی تحصیالت عالی در آکسفورد زمینه ی مناسب را برای
پرورش استعداد های وی فراهم نمود . البته جا افتادن او در محیط تازه به
سادگی صورت نگرفت : اولین احساسی که آکسفورد در من برانگیخت ،
تنهایی و حیرانی بود...تصور میکنم که ناتوانی من در همراهی با جمع ، از
طرف همدوره ای هایه به حساب خودبینی و تکبرم گذاشته میشد ، گرچه ؛
تنها عامل آن دلهره بود و بی تجربگی . گویی آن کالم جادویی که انسان به
یاری اش میتواند در های فعالیت گروهی را بر خود بگشاید ، بر من با همه
ی تواضعم پوشیده مانده بود .
تنهایی مفرط سبب تشدید برخی اشتغاالت ذهنی بیمارگونه در او گشت : از
شانزده سالگی به بعد ، بار ینگین این تنهایی که از کودکی بدوش میکشیدم ،
برایم بسیار آزار دهنده شد ....تنهایی از این پس نه تنها مرا به افسردگی می
کشاند ، بلکه احساس حیات را هم در من می کشت . در این مواقع دیر هیچ
چیز برایم ارزش تامل نداشت . در وضعیتی که من داشتم ، کم کم به یک
بیمار هیپوکندریا بدل شدم . چند سالی میشد که گاه به گاه این باور نزدیک به
یقین در من سر بر می داشت که به زودی افلیج می شوم و می میرم ... به
امید اینکه شاید خستگی مفرط بتواند اضطرابم را فرو بنشاند ، به پیاده روی
های بسیار طوالنی می رفتم . اما هیچ چیز نمی تواند اندیشه ی افلیج شدن
عاجل را از سرم بدر کند.
با این همه ، قابلیتها و استعداد هایش دیر و زود را گریز از این تنهایی آزار
دهنده را بر وی گشود . دوستانی یافت و توجه خاص استادان نیز بدو
معطوف گشت . در آکسفورد بود که اونوشتن اولین کتابش ، نوزایی گوتیک

ه این ترتیب در شانزده سالگی هنگامیکه دوستی از برنامه های آتی پس از
تحصیالتش پرسید ، جواب داد : میخواهم به برنارد برنسون کمک کنم تا چاپ
تازه ای از کتابش ، طرح های نقاشان فلورنس ، آماده کند .
و شگفت این که 6 سال بعد برنسون از او خواست که در این مورد با وی
همکاری نماید . او در این دوران آنقدر غرق تجربه های زیبایی شناسانه ی
صرف در زمینه ی نقاشی ، شعر و موسیقی نبود که از توجه به مسائل کلی
انسانی غافل بماند . از این حیث ایسن در جلب توجه او به ارزشهای اخالقی
و شرایط زندگی انسان نقش قاطعی ایفا کرد . در مورد این نویسنده مینویسد
: نمیدانم چطور بدو پرداختم ...پرورش من به پوسته ی خاصی محدود میشد
و ایسن درستهمانی بود که برای تصحیح دیدگاه هایم الزم داشتم . او به من
آموخت که زندگی تا چه حد از ضربه های بی رحمانه آکنده است ، که چطور
انگیزه ها همه در هم و معشوشند ، که چطور در پس هر فریب هنوز عمق
تازه ای از خود فریبی نهفته است . او به من آموخت که نکویی اخالقی گاه
میتواند پیش از کذب و دروغ تباهی برانگیزد و حتی خود نیروی زندگی نیز
میتواند مهلک باشد . این نقطه نظر ها البته برای هاضمه ی جوانکی به سن
و سال من زیاده ثقیل بود ، اما آمیخته ی وجودم شدند و با من ماندند .
سالی به اتمام مدرسه ی وینچستر مانده بود که در مسابقه ی مقاله نویسی
مدرسه اول شد . موضوع مقاله تاثیر پاکدینان بر انگلستان بود . در این
مورد نظر می دهد : مقاله را خوب به خاطر دارم . مطمئن هستم که پرداخت
اسفناکی داشت _ سر هم بندی های دست دومی که پر از گزافه گویی و
قضاوت های اخالقی و متاثر از کارالیل بود _ اما جایزه را برد . معلوم نیست
که از قلم دیگران چه بیرون تراویده بود!
این پیروزی سبب شد که برای شرکت در امتحانات ورودی دانشگاه آکسفورد
در زمره ی دیگر نمایندگان مدرسه قرار گیرد . وضح امتحان را چنین توضیح
می دهد : مردی با چهره ای پر مالطفت ، سپید مو اما با بشره یصورتی
فام یک کودک ، پست سر صندلی های ما قدم رو می رفت . به آخر های هر
نشست که می رسیدیم ، می گفت : همه اش بیست دقیقه وقت دارید و

نت جوان در پیگیری نقاشی و مطالعات هنری اش جدیت داشت و گاه
لحظاتی از وجود و سرور نصیبش میشد که او را در باور که به دنیای هنر
تعلق دارد ، استوار تر میکرد .
مینویسد : این باور در من شکل گرفت که تا وقتی از آثار هنری لذت میبرم ،
هیچ چیز نمیتواند مرا در هم بشکند . هنگامیکه از این لذت میگویم ، منظورم
هیچ لذت جهت دار و طبقه بندی شده ای که از آگاهی های اجتماعی خاص
برخیزد ، نیست . منظورم صرفا خود لذت است . من هیچگاه از این دیدگاه
لذت گرایانه ، یا حداقل اپیکوری ، نگسسته ام . البته تالش می ورزم که
شعفم را به دیگران نیز منتقل کنم ، ولی این عمل را نه از سر احساس وظیفه
، بل صرفا بدان جهت انجام میدهم که وقتی چنین شعفی مرا در بر میگیرد ،
دیگر نمیتوانم در خود بگنجم .
در طی تحصیالتش در وینچستر با آثار جان راسکین ، راجر فرای و برنارد
برنسون ، آشنا گشت و دیدگاه هنری اش را گسترش داد . او همچنین با آثار
نقاشان متعددی آشنا گشت . گرچه با خل و خوی خاصی که داشت ، این
آشنایی ها ، کار پروردن ذوق نقاشی را برایش دشوار کرد : قدری بخاطر آن
که قوه ی مخیله ام دیگر یاری نمیداد ، جد و جهدم در نقاشی هر چه بیشتر
بی ثمر و بی ثمر تر گشت . سخت به کار کردن از روی طبیعت پرداختم ، و
به خصوص بار ها به تصویر نمودن خودم از آیینه پرداختم . اما واقع این
بود که در اعتماد به نفس من نسبت به قریحه ام خلل افتاده بود . مثدار
زیادی مطالعه کردم و در این حین شوق نوشتن نیز در من سر برداشت .
به زودی دوراهی انتخاب نمودار شد : نقاشی کردن یا نوشتن ؟ روزی در
سیر مطالعاتش به اندرزی برخورد : اگر یک انگلیسی بر سر انتخاب نقاشی
یا نویسندگی متحیر مانده باشد ، نباید درنگ کند ؛ کار او نویسندگی است .
کنت جوان مسلما حکمت این پند را در می یافت ، چرا که قلم نویسندگی بر

یم با چند مکعب و استوانه و گاهگاهی مخروط ، چیز هایی مثل هیئت در
هم چند خانه بر پا میکردو من باید با رعایت دقیق پرسپکتیو و توجه کامل
به حجمیت اشکال آن ها را میکشیدم .
استاد به تصویر گری کتابهای کودکان میپرداخت و اشکال و مناظر و
حیوانات انسان چهره اش را در زمینه ی تصویری این داستان ها میگنجاند .
البته روز جدایی از او هم فرا رسید : ویگزن فوردرا که ترک میکردم ، با
همه ی شدت عواطفی که میتوان در پسری 9 ساله سراغ گرفت به مالقاتش
رفتم تا خداحافظی کنم . از کار بعدی اش پرسیدم _ومنظورم صرفا در زمینه
ی تصویر گری کتاب بود _ با پرسش من ناگاه چهره ی شاد و خندانی گرفت
. پاسخ داد : یک روز پسرکم ، یک روز بهدریا خواهم زد و باز نخواهم
گشت .
من گفته اش را از خاطر راندم ، اما آنچه گفت همان کاری بود که در واقع
انجام داد .
راهنمای دیگرش نقاش درجه دومی بود ، چارلز سیم نام . دوستی اش با این
یکی سال ها به طول انجامید . اندرز گویی سیم چنین بود : تا هنگامی که
بزرگ نشده ای باید کسی را سرمشق بگیری . سرمشقت باید کسی باشد که
هنر را سهل ننگرد . بدترین انتخابی که میتوانی داشته باشی گوگن است . او
البته هنرمند بزرگی است ، اما تاثیر مهلکی به جا میگذارد . در مورد وان
گوگ نیز تا وقتی که وان گوگ بشوی ، نمیتوانی مثل او نقاشی کنی ؛ و به
نظر هم نمی رسد که از قماش او باشی . اما به سزان بچسب . در کار او
هیچگاه به غایت نخواهی رسید . آرزو دارم سالی نقاشی را کنار بگذارم و
بعد با تواضع تمام به شاگردی سزان بپردازم . ولی دیگر برای این کار بسیار
دیر شده است .
این استاد هم سرانجام روزی جیب هایش را از سنگ انباشت و در آب پرید .
کنت در موردش میگوید : سیم هیچگاه خود واقعی اش را نیافته بود ، چون
در آن دوران اصوال هیچ گونه خود واقعی نمیتوانست وجود داشته باشد

نوانی که با من دوستند میگویند که هرگز ندیده اند کسی به قدر من ساعتش
را دید بزند . و البته این خلق و خو نه مناسب ماهیگیری است که قالب به
آب می سپارد و نه مناسب مردی است که میخواهد پسند بانوان واقع شود .
تحصیالت رسمی اش کم و بیش مطابق با رسم زمانه گذشت . بین 7 تا 9
سالگی چند دوره ی مقدماتی در یک مدرسه ی آمادگی شبانه روزی گذراند .
این دوران هم به طبعش خوش ننشست : این شیوه ی غریب و به باور من
قابل اعتراض تحصیالت انگلیسی ، تنها از آن رو حفظ گردیده که والدین
میتوانند از دست بچه هایشان در خانه خالص شوند . شاید معدودی از این
مدارس مقدماتی باشند که برای خوشامد خاطر شاگردان دست به کار هایی
بزنند ، اما ویگزن فورد ، مدرسه ای که مرا بدان سپردند ، این تظاهر را هم
کنار گذاشته بود . سه شریکی که آن جا را میگرداندند با واقع بینی پذیرفته
بودند که والدین اصل هستند و نه بچه ها....از پدر ها با ویسکی های قوی و
سودا پذیرایی میکردند ....و مادر ها را به باغستانی دلگشا راهنمایی
میکردند و به راهی می راندند که درختان سردر هم کرده ی لیمو بر آن چتر
می کشید ....
بعد ها همیشه از کم و کیف تحصیالتش در این مدرسه ناراضی بود .
بخصوص گله داشت که چرا در طی همین دوره ، التین را بدو نیاموخته اند تا
در بزرگسالی آنطور که شایسته ی هر استاد مجرب است با این زبان عمیقا
مانوس باشد . التین را در مدرسه ی بعدی اش ، در وینچستر بود که
فراگرفت .
دوره ی مدرسه ی شبانه روزی وینچستر کم و بیش از 9 تا 17 سالگی وی
را می پوشاند ، اما این دوره هم ، حداقل در سالهای نخست ، چندان خاطرات
خوشی برایش به جا نگذاشت . پسر های در دسته های سی نفری ، تحت
سرپرستی شاگردان ارشد در خانه های جداگانه تقسیم بندی میشدند . کنت از
این حیث اقبال خوشی نداشت ، چرا که ارشدش با وی چپ افتاده و به
خصوص از سر زیاده بزرگش بیزار بود . در مسابقات فوتبال ترتیبی می داد
که کنت در نوک جبهه ی مخالف قرار گیرد تا شاید بتواند سرش را له و
لورده کند . مینویسد : ترتیبی داد تا به آموزش مشت زنی فرستاده شوم .

↑このページのトップヘ