ه این ترتیب در شانزده سالگی هنگامیکه دوستی از برنامه های آتی پس از
تحصیالتش پرسید ، جواب داد : میخواهم به برنارد برنسون کمک کنم تا چاپ
تازه ای از کتابش ، طرح های نقاشان فلورنس ، آماده کند .
و شگفت این که 6 سال بعد برنسون از او خواست که در این مورد با وی
همکاری نماید . او در این دوران آنقدر غرق تجربه های زیبایی شناسانه ی
صرف در زمینه ی نقاشی ، شعر و موسیقی نبود که از توجه به مسائل کلی
انسانی غافل بماند . از این حیث ایسن در جلب توجه او به ارزشهای اخالقی
و شرایط زندگی انسان نقش قاطعی ایفا کرد . در مورد این نویسنده مینویسد
: نمیدانم چطور بدو پرداختم ...پرورش من به پوسته ی خاصی محدود میشد
و ایسن درستهمانی بود که برای تصحیح دیدگاه هایم الزم داشتم . او به من
آموخت که زندگی تا چه حد از ضربه های بی رحمانه آکنده است ، که چطور
انگیزه ها همه در هم و معشوشند ، که چطور در پس هر فریب هنوز عمق
تازه ای از خود فریبی نهفته است . او به من آموخت که نکویی اخالقی گاه
میتواند پیش از کذب و دروغ تباهی برانگیزد و حتی خود نیروی زندگی نیز
میتواند مهلک باشد . این نقطه نظر ها البته برای هاضمه ی جوانکی به سن
و سال من زیاده ثقیل بود ، اما آمیخته ی وجودم شدند و با من ماندند .
سالی به اتمام مدرسه ی وینچستر مانده بود که در مسابقه ی مقاله نویسی
مدرسه اول شد . موضوع مقاله تاثیر پاکدینان بر انگلستان بود . در این
مورد نظر می دهد : مقاله را خوب به خاطر دارم . مطمئن هستم که پرداخت
اسفناکی داشت _ سر هم بندی های دست دومی که پر از گزافه گویی و
قضاوت های اخالقی و متاثر از کارالیل بود _ اما جایزه را برد . معلوم نیست
که از قلم دیگران چه بیرون تراویده بود!
این پیروزی سبب شد که برای شرکت در امتحانات ورودی دانشگاه آکسفورد
در زمره ی دیگر نمایندگان مدرسه قرار گیرد . وضح امتحان را چنین توضیح
می دهد : مردی با چهره ای پر مالطفت ، سپید مو اما با بشره یصورتی
فام یک کودک ، پست سر صندلی های ما قدم رو می رفت . به آخر های هر
نشست که می رسیدیم ، می گفت : همه اش بیست دقیقه وقت دارید و