نت جوان در پیگیری نقاشی و مطالعات هنری اش جدیت داشت و گاه
لحظاتی از وجود و سرور نصیبش میشد که او را در باور که به دنیای هنر
تعلق دارد ، استوار تر میکرد .
مینویسد : این باور در من شکل گرفت که تا وقتی از آثار هنری لذت میبرم ،
هیچ چیز نمیتواند مرا در هم بشکند . هنگامیکه از این لذت میگویم ، منظورم
هیچ لذت جهت دار و طبقه بندی شده ای که از آگاهی های اجتماعی خاص
برخیزد ، نیست . منظورم صرفا خود لذت است . من هیچگاه از این دیدگاه
لذت گرایانه ، یا حداقل اپیکوری ، نگسسته ام . البته تالش می ورزم که
شعفم را به دیگران نیز منتقل کنم ، ولی این عمل را نه از سر احساس وظیفه
، بل صرفا بدان جهت انجام میدهم که وقتی چنین شعفی مرا در بر میگیرد ،
دیگر نمیتوانم در خود بگنجم .
در طی تحصیالتش در وینچستر با آثار جان راسکین ، راجر فرای و برنارد
برنسون ، آشنا گشت و دیدگاه هنری اش را گسترش داد . او همچنین با آثار
نقاشان متعددی آشنا گشت . گرچه با خل و خوی خاصی که داشت ، این
آشنایی ها ، کار پروردن ذوق نقاشی را برایش دشوار کرد : قدری بخاطر آن
که قوه ی مخیله ام دیگر یاری نمیداد ، جد و جهدم در نقاشی هر چه بیشتر
بی ثمر و بی ثمر تر گشت . سخت به کار کردن از روی طبیعت پرداختم ، و
به خصوص بار ها به تصویر نمودن خودم از آیینه پرداختم . اما واقع این
بود که در اعتماد به نفس من نسبت به قریحه ام خلل افتاده بود . مثدار
زیادی مطالعه کردم و در این حین شوق نوشتن نیز در من سر برداشت .
به زودی دوراهی انتخاب نمودار شد : نقاشی کردن یا نوشتن ؟ روزی در
سیر مطالعاتش به اندرزی برخورد : اگر یک انگلیسی بر سر انتخاب نقاشی
یا نویسندگی متحیر مانده باشد ، نباید درنگ کند ؛ کار او نویسندگی است .
کنت جوان مسلما حکمت این پند را در می یافت ، چرا که قلم نویسندگی بر